فصل²فیک؛[بازی دوباره...]
P⁷
مینسو ویو
صبح بیدارشدم رفتم دستشویی کارای لازم روکردم رفتم صبحونه خوردم وظهرساعت دواماده شدم رفتم سمت کافه نمیدونم چرا این کار دارم انجام میدم
ولی دلم میخوادبرم ببینم باهم هستن یانه رسیدم کافه کع متوجه شوم ینفرداره دنبالم میکنه برای اینکه مطمئن بشم مسیرمو عوض کردم که ازیه کوچه خلوت سردراوردم اومدم سریع برگردم که یه ون مشکی جلوم وگرفت سریع دوییدم ولی فایده نداشت یهویکی یه اسلحه گذاشت روسرم
تهیونگ:گرل خوبی باش بی سروصدابیابشین
مینسو:و...ولم ک..ن
تهیونگ:ولت کنم هه ازاین خبرانیست(ویه دستمال گرف جلوی بینی مینسو وبیهوشش کرد)
مینسو:آی سرم
تهیونگ:چیشده گرلم
مینسو:ت..تو
تهیونگ:آره من همونی که دیشب توباردیدی یه مافیاکه اون دوست پسره خنگه شروع کرد بامن بحث کردن
مینسو:ما..فیا...لطف..ا...ول..م کن بزا..ر..بر..ما(ترس وگریه)
تهیونگ:هیش گریه نکن لیدی
مینسو:(گریه)
تهیونگ:بهت گفتم گریه نکن..حالااروم باش میخوام چندتاچیزبهت بگم
مینسو:با..باشه
تهیونگ:اینجا بی قانون نیست قانون داره که انجام ندی خیلی اتفاق بدی میوفته حالا
یک جلوی کسی لباس بازنمیپوشی فقط برای من میپوشی
دواگه دوستام اومدن اینجا باهاشون گرم نمیگیری وبشون نزدیک نمیشی
سه فکرفراربه سرت نزنه تودیگ دوست دختر منی
مینسو:من دوست دخترت نی....
تهیونگ:چهار وسط حرف من حرف نمیزنی و.....
فهمیدی
مینسو:آ...آره
تهیونگ:آفرین بیبی خوبه
ازکمدلباس بردار عوض کن بیاپایین غذابخوریم
مینسو:باشه
مینسو ویو
اون پسره دستمال گذاشت جلوی دهنم وبیهوشم کرد باسردردتوی یه عمارت بزرگ بیدارشدم بهم قانونای اینجاروگفت وگفت مافیاست بااین حرفش ترسیدم بهم گفت لباسم وعوض کنم وبرم پایین رفتم سروقت کمدیه لباس برداشتم وپوشیدم رفتم پایین......
[ادامه دارد]
لایککککککککککککککک
مینسو ویو
صبح بیدارشدم رفتم دستشویی کارای لازم روکردم رفتم صبحونه خوردم وظهرساعت دواماده شدم رفتم سمت کافه نمیدونم چرا این کار دارم انجام میدم
ولی دلم میخوادبرم ببینم باهم هستن یانه رسیدم کافه کع متوجه شوم ینفرداره دنبالم میکنه برای اینکه مطمئن بشم مسیرمو عوض کردم که ازیه کوچه خلوت سردراوردم اومدم سریع برگردم که یه ون مشکی جلوم وگرفت سریع دوییدم ولی فایده نداشت یهویکی یه اسلحه گذاشت روسرم
تهیونگ:گرل خوبی باش بی سروصدابیابشین
مینسو:و...ولم ک..ن
تهیونگ:ولت کنم هه ازاین خبرانیست(ویه دستمال گرف جلوی بینی مینسو وبیهوشش کرد)
مینسو:آی سرم
تهیونگ:چیشده گرلم
مینسو:ت..تو
تهیونگ:آره من همونی که دیشب توباردیدی یه مافیاکه اون دوست پسره خنگه شروع کرد بامن بحث کردن
مینسو:ما..فیا...لطف..ا...ول..م کن بزا..ر..بر..ما(ترس وگریه)
تهیونگ:هیش گریه نکن لیدی
مینسو:(گریه)
تهیونگ:بهت گفتم گریه نکن..حالااروم باش میخوام چندتاچیزبهت بگم
مینسو:با..باشه
تهیونگ:اینجا بی قانون نیست قانون داره که انجام ندی خیلی اتفاق بدی میوفته حالا
یک جلوی کسی لباس بازنمیپوشی فقط برای من میپوشی
دواگه دوستام اومدن اینجا باهاشون گرم نمیگیری وبشون نزدیک نمیشی
سه فکرفراربه سرت نزنه تودیگ دوست دختر منی
مینسو:من دوست دخترت نی....
تهیونگ:چهار وسط حرف من حرف نمیزنی و.....
فهمیدی
مینسو:آ...آره
تهیونگ:آفرین بیبی خوبه
ازکمدلباس بردار عوض کن بیاپایین غذابخوریم
مینسو:باشه
مینسو ویو
اون پسره دستمال گذاشت جلوی دهنم وبیهوشم کرد باسردردتوی یه عمارت بزرگ بیدارشدم بهم قانونای اینجاروگفت وگفت مافیاست بااین حرفش ترسیدم بهم گفت لباسم وعوض کنم وبرم پایین رفتم سروقت کمدیه لباس برداشتم وپوشیدم رفتم پایین......
[ادامه دارد]
لایککککککککککککککک
۴.۹k
۱۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.